بعد یادش افتاد که حتی شالیزارها هم پسش زدن.
شکلات تلخ
The Crestfallen Knight
من واقعا بوی برگ چای، هوای دمکرده ی شالیزار، خونههای قدیمی ماسوله، تماشای همه چیز از پنجره، وقتی که هوا "شی زنه" و قدم زدن شبانه تو بازار فومن رو دوست دارم.
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
در مذهب رندان این است نمازم
چقدر زندگی زیبا و سبک میشد اگه فقط میتونستم کمی ببخشم.
اما نه قلبم اونقدر شریفه که چنین چیزی ازش بربیاد و نه من اونقدر ریاکارم که تظاهر به چنین ازخودگذشتگی و رحمتی کنم.
تمام کاری که میتونم بکنم اینه که هر روز برای مرگ و حقارتتون دعا نکنم و از رنجکشیدن هایی که لیاقتتونه کیف نکنم.
همین
میلی برای بخشش درون من بیدار شده. یه بخشش واقعی، نه از اونایی که همیشه انجامشون دادم.
آرزو میکنم بتونم روزی خودم رو هم ببخشم.
چون رنجی رو به دوش کشیدم که از درون ذوب و فاسدم کرد و جالب بود که حتی به اون هم عادت کردم. حالا لحظه هایی پیش میاد که ناخودآگاه زیر لب میگم: چرا ترکم کردید؟
اگر فقط ذره ای از آتشی که درون من بود در سینه داشتید ...
باید دوباره حیات رو به این روزگذرانی ها برگردونم.
مثل کشف کردن یه آهنگ جدید،
با شروع کارهایی که هیچ وقت پیش نیومد انجام بدم، رفتن به جاهایی که حوصله نکردم برم، امتحان کردن کارهایی که ترسیدم شروعشون کنم یا از سرانجامشون مطمين نبودم، بازکردن سر صحبت با یه آدم کاملا غریبه و... نترسیدن از درست پیش نرفتن کارا
همه ی عمر ترسیدم...
باید برای تغییر بهایی بپردازم، شاید از دل همین خطرکردن ها عاقبت خودم رو پیدا کنم چون عزیزم این چیزی نیست که بتونی پشت در های بسته ، لای کاغذ ها و کلمات انجامش بدی!
اگه تو یه بخت آزمایی ۱ میلیارد دلار برنده شی چه تغییری تو زندگیت میدی و باقی عمرت چطور میگذرونی؟
طی اقدامی انقلابی پاهامو حنا گذاشتم 😐 چون مامان میگفت جاهایی که حنا میذاری تو جهنم نمی سوزه و من اینطوری مشکل جهنم رو حل کردم. تصور کن تو جهنم نسوزی، ببین چه کارایی که با بروبچ اونجا نمیشه کرد.
هفته بعد یه دورهمی پیانیستی دعوتم. حس خوبی دارم، کنجکاوم ببینم کیا میان اونجا.
نسخه ی فیزیکی آلبوم جدید بمرانی رو خریدم و قراربود الوپیک هفته پیش برام بیاره که هنوز نیاورده. زنگ میزنم اپراتورش میگه کارشناسش یه ساعت دیگه میاد. یه ساعت دیگه زنگ میزنم هیشکی برنمیداره اصلا یه وضع مزخرفی.
تنها مایه ی دلخوشیم اینه که روز اول لینک دانلود آلبومو برام ایمیل کردن که البته خیلی مهم نیست چون کلش تو اینترنت اومده.
آلبوم خوبیه. پیشنهاد میشود 👌
میخوام آخر هفته برم ارمنستان ولی دوست ندارم تنها برم اگه میشد یه دوستی رفیقی میومد خوب میشد. از هرکی میپرسم یا پاسپورت نداره یا پول نداره یا مرخصی نداره... خلاصه اگه همسفر جور بشه میرم اگه نشه هم که بیخیال.
رفتم بانک ملی مشکل حسابمو حل کنم. تو صف باجه ی۱ وایسادم نوبتم که شد گفت برو باجه۲ . باجه ۲ نوبتم شد گفت برو باجه ۳ . باجه ۳ گفت برو ۴ (خداوکیلی راست میگم). باج۴ دیگه نگفت برو باجه ۵ چون چنین باجه ای وجود نداشت عوضش گفت برو باجه ۲.
خب شاید بهتر باشه بیشتر ادامه ندم.
یه دوستی ازم خواست برای استخدام شدنش براش سفته ی حسن انجام کار امضا کنم. منم دیدم که این آقا سوابق کاری خوبی نداره و کلا آدم پایداری نیست پس درخواستشو قبول نکردم. بعد از من رفت پیش یکی دیگه از دوستامون که اونم قبول نکرد.
امروز فهمیدیم جفتمونو بلاک کرده.
متاسفم واقعا. مثل بچه ها قهر کرده. با این کارش ثابت کرد چقدر کار درستی کردم سفته براش ضمانت نذاشتم.
جدای از این ماجرا حیرت می کنم از اینکه چطور انقدر راحت منو حذف کرد از زندگیش بعد چند سال ارتباط. اونم بخاطر چی؟؟
خاک تو سرش کنن خاک
همیشه میگفتم هیشکی تاحالا بلاکم نکرده. از این به بعد باید بگم غیر از اون یه نفر هیشکی بلاکم نکرده.
امروز با برادر و همون رفیق گیمر رفتیم فروشگاه گیمتک تو یوسف آباد. جلوی چشمم ۲۵ میلیون تومن ناقابل خرید کرد. د لعنتی از کجااااا؟
منم یه ماگ با طرح بازی سگا SunsetRiders و یه پیکسل کوچولو خریدم 👌
این دوستمون تشویقم میکنه بریم پرینتر ۳بعدی بخریم و بزنیم تو کار اکشنفیگور و خلاصه یه چیزی تو مایه های همون گیمتک درست کنیم و از شرکت استعفا بدیم. امروز بهش گفتم این ایده خیلی دور و ناباورانهست. تو مغزم نمیگنجه از شرکت بیام بیرون و بازاری شم.
عصر رفتیم عطاویچ که من کلی غذا اصافه آوردم و ریختم تو جعبه آوردم خونه.
چقدر همه چی گرونه. من خودمم غیر اینا کلی خرج دارم. هزینه ی کلاس پیانو و سنگنوردی و گیم ps5 و ...
شاید مجبور شم یه چیزایی رو حذف کنم.

در میان نُتهای زندگی
روشنایی قلبم
بستنی شکلاتی
یاکوت
آقا و خانم اردیبهشتی
بابونه نقره ای